<div align="justify"><font>بعد از احوال پرسی مختصر خبر داد: دشمن تصمیم دارد تمام شهرها را بمباران کند. مردم، خودجوش، شعار میدادند: موشک جواب موشک. این خواست فطری مردم بود. خلبان ... آمده بود که گروهی آماده کند که من هم جزو آن بودم تا به یک سایت موشکی برویم ،-که برای نمونه از قبل از انقلاب چند موشک خودکشش اسکاد B در آن بود. این موشکها برای نمونه از طرف روسها به ایران داده شده بود و برای اینکه آمریکا از بی خطر بودن آن برای اسرائیل باخبر شود، چند نمونه هم به ایران دادند، آن هم از طریق معاهده نظامی سنتو تا آمریکا تحریک نشود. روسها و آمریکاییها به کشورهای اقماری خود، به صورت متعادل اسلحه میفروختند و برای اینکه تعادل پیمان ورشو و سنتو به هم نخورد نمونه ای از سلاحهای راهبردی را که به کشورهای اقماری میدادند به طرف مقابل هم میدادند که اربابان از وضع یکدیگر و نوکرانشان آگاه باشند.</font><br> </div> <font><br> <b><font color="#366092">فکر و خلاقیت دستهجمعی</font></b><br> <br> </font> <div align="justify"><font>غروب آن روز باید با یک گروه به طرف سایت موشکی حرکت میکردیم. نیمهشب به طرف سایت حرکت کردیم. اکثر اعضای گروه مهندس محاسبات پرتاب، الکترونیک و مکانیک بودند. چهار نفر دیگر کارگر فنی بودند ولی در کار عملی از خیلی مهندسان ماهرتر و با سوادتر. من هم در آن جمع نخودی بودم. چون رشته من معماری و به درد پرتاب نمیخورد!. خلبان ... هم مسئول گروه بود. همه نیروی داوطلب بودیم. تنها لباس او درجه نظامی داشت. بقیه ما لباس ساده بسیجی داشتیم. منطقه خیــــــــلی جالب بود. پر از گوسفند. چند چوپان جوان دنبال ماشین می دویدند. از پایگاه خبری نبود. فقط چند آغل غار مانند دیدم که احساس کردم باید با تکنیک جدید، حفاری شده باشند، ولی پر از بز و گوسفند بود. این منطقه در کنترل ارتش بودند. از جبهه فاصله زیادی داشت. چون قبلاً ماکت منطقه را دیده بودم، تجسمی از وضع پایگاه داشتم. احتمالاً پس از پیچ تندی باید به یک در بزرگی که در دهانه یک دره بود وارد میشدیم. تقریبا حدسم درست بود. ناگهان یک در ورودی نظامی را که استتار بود، مشاهده کردیم. مکانی مثل یک کاسه که دور و اطراف آن را کوه فراگرفته و شیارهای خوبی در هر قسمت از کوهها بهوجود آمده بود.</font><br> </div> <font><br> </font> <p align="justify"><font>داخل هرشیار تونلی زده بودند و تأسیساتی دایر بود. هیچ ساختمان ساخته بشر، در محوطه دیده نمی شد، مگر ورودی تونلها. خیلـــــی با وسواس این منطقه را تمیز نگه داشته بودند. سریع به یک تونل عظیم رفتیم که در آن یک لانچر خودکشش بود. مثل یک تریلرچندینچرخ که روی آن یک موشک عظیم قرار گرفته بود، یا حداقل برای من که نخستینبار یک هیولا میدیدم عظیم جلوه میکرد. همه وسایل پرتاب داخل تریلر قرار داشت. سکوی پرتاب روی تریلر قابل بالا و پایین کردن و تمام وسایل و محوطه تمیز بود. جناب ستوان، یک دفترچه از تعمیرات به عمل آمده روی موشک را به خلبان ... داد. معلوم شد چندین کارشناس از کشورهای دوست عربی آمده و روی آن کار کرده اند، ولی نتوانسته اند کاری انجام دهندیا بهتر بگوئیم شاید نخواستن کاری بکنن . اکثر کشورهای عربی از بلوک شرق محسوب میشدند و افراد متخصص آنان در شوروی آموزش دیده بودند. حالا نوبت ما بود که وسایل مختلف را بازرسی و تعمیر کنیم. هرکس شروع کرد به آزمایش قسمتهای مختلف هدایت و پرتاب موشک. کمترین خطایی باعث انفجار موشک در تونل میشد. بعد از چند ساعت کار، قسمتهایی از لانچر جدا شد و در کف تونل قرار گرفت. همه کار میکردند، محوطه برخلاف قبل شلوغ شلوغ شد. دو نفر از بچههای الکترونیک بر سر محاسبه پرتاب و برد موشک بر سر تانژانت و کتانژانت دعوا داشتند. طبق محاسبات این موشک به پایتخت دشمن نمیرسید. تمام محاسبات را با آخرین برد موشک به یک محوطه صنایع ش. م. ر دشمن که نزدیک پایتخت بود، متمرکز کردند. به سختی سیصد کیلومتر را در حافظه کامپیوتر موشک ثبت کردند.</font></p> <p align="justify"><font>ادامه دارد...<br> </font></p> <font></font>